میدونی من روی آب خوابیده بودم وقتی فکر میکردم در آغوش امنت هستم
وقتی عزیزت تورا برای رهایی و......به دوستش پیشکش میکندو تو بعد ها
میفهمی به تو چه خیانتی کرده .....داغ میشوی ...اشک میریزی ....میخندی....
درد میکشی .....دیوانه میشوی.....که ای وای خدای من او چگونه میخواست مرا بفروشد؟؟؟؟؟؟؟ ایمان دارم روزی عزیزش را تقدیم خواهند کرد.........
او که دم از دست علی میزد ....دم از مردی و مردونگی میزد باورش مشکله..............!!!!!!
و چقدر مرد بود رفیقش که اورا راند و نخواست حتی الوده فکر مسمومش شود.
اما حالا
تنهایم را با هیچ کس و هیچ چیز جز خدا عوض نمیکنم
زیباترین حس را با تنهاییم دارم
چون پاکترین حس بامن است.................