من شرمنده ام که اینقد دیر اومدم، آخه واقعا سرم شلوغه.... الانم که دارم مینویسم نهنگ نیس که وقت پیدا کردم بیام پای کامی بشینم و وبلاگو آپ کنم.
مسافرتی که امسال رفتیم اصلا به دلم ننشست یعنی هر چی سال گذشته بهم خوش گذشت امسال واقعا گند زده شد به همه چیز.
7 سال پیش با مامی شوشو اینا یه مسافرت رفتم توبه کردم باهاشون سفر کنم از بس خساست به خرج دادن و یه کلام بگم زجرم دادن ( 7سال پیش تنهایی بدون نهنگ باهاشون رفتم شمال )
امسال به پیشنهاد بابام رفتیم گناوه ، کنگان، عسلویه و ........
پدر شوور و داییم اینا هم بودن، من که نه جرات خرید داشتم حتی جرات حرف زدنم نداشتم چون میترسیدم برام بد تموم بشه... پس فقط سکوت کردم.
نهنگ هم که اصلا از مسافرت شلوغی خوشش نمیاد و به اصرار من اومده بود زیاد تحویلم نمیگرفت
خدارو شکر سفر کذایی بعد از چهار روز تموم شد و با نهنگ تصمیم گرفتیم بریم پیک نیک دو نفره... اول رفتیم بازار طلافروشا گوشواره ی بخیه برای چهارتا سوراخ گوشم خریدیم
یهو آخرای تفریح بحث سفر اومد وسط منو نهنگ بحثمون شد، نهنگ از ماشین پیاده شد و منم که عصبی بودم رانندگی کردم نهنگم به تخمدانم حساب نکردم رفتم اون سمت شهر تا دیرتر برم خونه
موقع برگشت دنده ی ماشین جا نمیرفت و کلاچ هم کار نمیکرد. یه جا پارک کردم زنگ زدم نهنگ گفتم ماشین خراب شده ولی نهنگ گوشیو قط کرد
یه بار دیگه زنگ زدم اینقد جیغ زدم که نهنگ بیچاره ترسید دیگه هر چی زنگ میزد من جواب ندادم
با بدبختی و ترس ماشینو رسوندم خونه ی بابام و تا رسیدم نشستم گریه کردن
بابام کلی دلداری داد که تو نباید بترسی، خرابی ماشین عادیه و از این حرفا که نهنگ زد زد گوشیم بهش گفتم خونه ی بابامم...
تا نهنگو دیدم شروع کردم جیغ زدم که برای زنای مردم خوب میتونی تا نصف شب بمونی برای زنت شعور نداری جواب تلفن بدی ؟؟؟؟ (جریانش اینه که هفته ی گذشته ساعت 11 شب ماشین یه زنه تو خیابون خراب شده بوده، نهنگ تا ساعت 1 نصف شب داشته ماشین زنه رو درست میکرده، بعد نهنگ که اومد خونه گفت پری همش به فکر تو بودم گفتم اگر برای تو هم مشکلی پیش اومد یه نفر باشه کمکت کنه مردیکه ی عـــــــــــــن)
معذرت خواهی کردم ولی من همش گریه میکردم (البته الان آشتی هستما )
خدارو شکر هیچ مهمونی برای عید دیدنی خونمون نیومده (یعنی خونه نیستیم که بیاد همش بیرونیم)
*سال93 برام یه سال معرکه بود چون واقعا حس میکنم خیلی صبور و خوب شده بود اخلاقم
*زمان چقد زود جلو میره، هر چی زمان جلوتر میره هیجاناتم کمتر میشه... و دست خودمم نیست که بتونم اون شورو هیجانو نگه دارم
*ایشالا سال خوبی داشته باشین و امسال همه ی مجردا به عشقشون برسن و برن سر خونه و زندگیشون تا منم نفس راحت بکشم اینقد براشون دعا نکنم که زودی ازدواج کنن والا
عکس دختر , عکس دختر ایرانی , عکس ایرانی , عکس بازیگران ایرانی , عکس بازیگر ایرانی, عکس زنان ایرانی, عکس زیباترین دختر ایرانی, عکس پسر ایرانی, عکس پسران ایرانی ، u;s nojv , u;s nojv hdvhkd , u;s hdvhkd
:: بازدید از این مطلب : 746
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0