نوشته شده توسط : عکس دختر ایرانی

تجاوز وحشیانه به زن و دختر بچه سال ایرانی , داستان واقعی از تجاوز جنسی , رابطه جنسی به زور , تعرض به عنف , دردهای تجاوز جنسی

روایت اول
بیست و شش سالش است. بیست و یک سال از آن روز داغ تابستانی می گذرد، اما انگار همین دیروز بود. همان سرگیجه. همان کرختی. همان تپش قلب. همان وحشتزدگی.از شدت ترس دست هاش را مشت کرده بود و پاهاش قفل شده بود. توی خودش جمع شده بود. یاد دستی فتاد که جلوی دهانش را گرفته بود؛ مدام می گفت هیس! هیس!نمی فهمید چه اتفاقی دارد می افتد. سرش گیج می رفت. فقط می دانست یک چیز خیلی بد دارد اتفاق می افتد. لال شده بود. خشکش زده بود. نمی تواند دیگر ادامه دهد. لب هایش می لرزد. بغض دارد. سرش را شرم و خجالت پایین می اندازد. می گویم گریه کن. خودت را خالی کن. گریه می کند. گریه می کند.

 

تجاوز وحشیانه به زن و دختر بچه سال ایرانی , داستان واقعی از تجاوز جنسیداستانهای تجاوز واقعی به دختران ایرانی

بیست و یک سال از آن روز داغ تابستانی می گذرد که پسرخاله ی مادرش که آن روزها در تهران سرباز بود به او تجاوز کرد. آن روز ظهر بچه ها در اتاق بالا خواب بودند و زن ها اتاق پایین گل می گفتند و گل می شنیدند. بچه ها را به پسرخاله سپرده بودند تا ببرد و سرشان را گرم کند بلکه یکی دو ساعت سر ظهر بخوابند. بچه ها پسرخاله را دایی صدا می کردند.او هم دایی صدایش می کرد. دایی برای آنها قصه گفته بود، شکلک درآورده بود، لالایی برایشان گفته بود، آنقدر که دیگر او هم که از همه ی بچه ها بازیگوش تر بود چشم هایش گرم شده بود و خوابش گرفته بود. میان خواب و بیداری احساس کرده بود فردی به او نزدیک شده است. ترسیده بود، جرئت نمی کرد برگردد ببیند چه اتفاقی دارد می افتد. بدنش قفل شده بود. قلبش تند تند می زد. 

چشم هایش را محکم بسته بود. احساس خفگی می کرد. یک لحظه چشم هایش را باز کرده بود. دست دایی جلوی دهانش بود، آهسته مدام می گفت هیس! هیس! چشم هاش سیاهی می رفت. منگ شده بود. چشم هاش را دوباره بسته بود. ناگهان احساس بدی بهش دست داده بود، دلش هری فروریخت.احساس می کرد چیزی نمی بیند. چیزی نمی شنود. چیزی ا حساس نمی کند. بلند بلند گریه می کند. میان هق هق گریه اش بریده بریده می گوید تقصیر من بود. من بچه بدی بودم. چرا سراغ بچه های دیگر نرفت؟ حتماً من کاری کردم. چرا آمد سراغ من؟ کم کم بچه ها از خواب بیدار شدند. همهمه بچه ها را می شنید اما جرئت نمی کرد چشم هایش را باز کند. گوش هایش سنگین شده بود. بدنش سنگین و خالی بود. مدت طولانی در همان حالت همان جا افتاده بود. بالاخره مادرش نگرانش شده بود و آمده بود اتاق بالا. چند بار اسمش را صدا کرده بود؛ معصومه! معصومه! بالاخره چشم هایش را باز کرده بود و به چشم های نگران مادر نگاه کرده بود؛ مادرش با دیدن آن وضعیت جیغ کشیده بود. 
بعد از آن دیگر چیز زیادی یادش نیست. همه توی خانه جیغ می کشیدند. چند تصویراز بچه ها که از لای در سرک می کشیدند و او را که گوشه اتاق کز کرده بود دزدکی نگاه می کردند. چند تصویر از دکتر و مادر و سایرین. دوباره وحشت کرده بود. لال شده بود. دکتر می گفت آسیبی ندیده. مادر گریه می کرد. وقتی دوباره به خانه برگشتند دیگر نمی خواست به چشم کسی نگاه کند. احساس می کرد فرسنگ ها از همه دور شده. گیج بود. خودش را زیر پتو قایم کرده بود. سردش بود. می لرزید.ا حساس می کرد بچه بدی است. کثیف است.از خودش بدش می آمد.از همه بدش می آمد.
 فردای آن روزا نگار هیچ اتفاقی نیفتاده، همه چیز طبق روال عادی بود.اما او دیگر آن بچه شاد و بازیگوش قبل نبود. دیگر هیچ کس درباره آن روز حرف نزد. دیگر خودش درباره آن روزبا کسی حرف نزد تا امروز که برای حل مشکلات جنسی اش با شوهرش پیش مشاور آمده بود. نمی دانست چطور صحبت به اینجا کشیده بود. وقتی از او پرسیدم یا در کودکی کسی به تو تعرضی کرده مات نگاهم کرد. گفت چرا این سوال را می پرسید؟ جواب دادم چون یکی از دلایل ترس های شدید از رابطه جنسی و عدم ارضای جنسی در دوران بزرگسالی می تواند تعرض جنسی در دوران کودکی باشد. مات نگاهم کرد. گفتم اگر برایت اتفاقی افتاده بگو. فقط با گفتن آن راز است که می توانی به خودت کمک کنی.ا گر آن راز را با کسی که قابل اعتماد است در میان نگذاری، زیر بار سنگینش له می شوی. بغضش ترکید. های های گریه کرد. گفتم باید حرف بزنی. میان بغض وا شک گفت از خودم بدم می آید.از رابطه جنسی بدم می آید. نمی فهمم چرا با من آن کار را کرد. حتماً من کاری کردم. حتما تقصیر من بوده. چرا با بچه های دیگر این کار را نکرد؟ می گویم حرف بزن. بگذار بار دلت سبک شود، شاید کم کم فهمیدیم چرا آن روز آن اتفاق افتاد...

 


 روایت دوم
 یکبار دوبار نبود. هر کسی از راه می رسید به من دست می زد. دلم می خواست زودتر بزرگ شوم و انتقامم را بگیرم. از مردها متنفر بودم. از خودم متنفر بودم. می خواستم زودتر بزرگ شوم و انتقامم راز همه شان بگیرم. اولین بار چهار سالم بود که آن کار را با من کرد. پدر و مادرم، من و برادر و خواهرم را به خاله و شوهر خاله سپرده بودند تا چند ساعت از ما نگهداری کنند. وحشت کرده بودم. نمی فهمیدم چه اتفاقی دارد می افتد. فقط می دانستم اگر پدرم بفهمد مرا کتک می زند. آبرویم می رفت. هیچ کس نفهمید چه اتفاقی افتاده است. هیچ وقت هیچ کس نفهمید چه اتفاقی دارد می افتد.ا و چند بار دیگر آن کار را با من کرد. دفعه های بعد زار می زدم، از دست پدر و مادرم فرار می کردم تا خانه ی آنهان روما ما هیچ وقت موفق نمی شدم.

تجاوز وحشیانه به زن و دختر بچه سال ایرانی , داستان واقعی از تجاوز جنسی

بچه لجبازی شده بودم. پدرم کتکم می زد. مادرم سرزنشم می کرد. ازا ینکه نمی توانستم هیچ کاری بکنم درمانده بودم. بعد پسر عموی پدری ام بود. معتاد بود. کلاس سوم دبستان بودم. مرا تهدید می کرد اگر به کسی بگویم آبرویم را می برد. مشاور می گفت هوش بچه تان مرزیض ا ست. پدرم کتکم می زد. خیلی تنها بودم. کنجکاوی جنسی ام زیاد شده بود. 
بالاخره مادرم فهمید با برادرم بازی جنسی می کنیم. با شلنگ افتاد به جانم و مرا در حمام حبس کرد. از خودم بدم می آمد. از همه متنفربودم. فقط به انتقام فکر می کردم. از پدرم می ترسیدم. راه و بیراه ما را می زد. درمانده بودم. هر چقدر بزرگتر می شدم قوی تر می شدم. کلاس کاراته اسم نوشتم. می خواستم انتقام بگیرم. از مردها متنفر بودم. مثل پسرها رفتار می کردم. فحش می دادم. پسرهای محله را کتک می زدم. درس توی سرم نمی رفت. به زور کتک های پدرم و معلم های سر خانه راهنمایی را گذراندم.ا ول دوم دبیرستان دیگر آنقدر قوی شده بودم که نگذارم کسی به من دست بزند. می خواستم از عالم و آدم انتقام بگیرم. به هیچ کس اعتماد نداشتم. وقتی کسی به من دست می زد از جا می پریدم.از خودم متنفربودم. چند بار رگ دستم رازدم. هیچ کس نمی فهمید چرا این کارها را می کنم. هیچ کس هیچ چیز درباره من نمی دانست. هیچکس من واقعی را نمی شناخت تا اینکه عاشق شدم. 
کسی پیدا شده بود که عاشق من بود. سربسته همه چیز را به او گفتم. اولین بار بود که به کسی می گفتم. گفت تقصیر تو نبوده. گفت تو پاک هستی. انگار دوباره متولد شده بودم. انگار برای اولین بار بود که کسی من را تمام و کمال می دید. مرا می بخشید. بعد از آن معلم کنکورم بود. وقتی وحشت زده داستان زندگی ام را برایش تعریف کردم گفت برای او هم در کودکی چنین اتفاقی افتاده؛ آرام گرفتم. بعد از آن چند سال در سیاهی مطلق گذشت. آن کابوس ها دوباره تکرار شد.ا حساس می کردم همه می خواهند به بدن من، به حریم من تجاوز کنند. 
فکر می کردم من یک قربانی هستم و دیگر امیدی به نجات نیست.از پدر و مادرم متنفربودم.از مردها فراری بودم.ازبچه دار شدن می ترسیدم. می خواستم انتقام بگیرم اما گیج بودم. نمی دانستم دارم چه کار می کنم.نمی دانستم باید چه کار کنم. سال ها بعد با روان شناسم داستان زندگی ام را بارها و بارها بالا و پایین کردم، بارها وبارها زار زار گریه کردم،بارها وبارها در طول جلسات درمان لال شدم، لام تا کام نمی توانستم حرف بزنم،بارها وبارها وقتی آن لحظات سیاه را به یاد آوردم بدنم فلج شد، وحشت زده بودم، نمی توانستم تکان بخورم،از خشم به خود می پیچیدم،ازا نتقام می سوختم،از نفرت می لرزیدم،از ضعف از حال می رفتم، می گفتم و می گفتم. هر چقدر بیشتر می گفتم بیشتر فرومی ریختم. هر چقدر بیشتر می گفتم انگار چیزی بیشتر در من جان می گرفت.ا نگار احساسات مرده ام داشت زنده می شد. هر چقدر بیشتر می گفتم بیشتر خودم را می بخشیدم. هر چقدر بیشتر می گفتم بیشتر به آدم ها، به خودم اعتماد می کردم. هر چقدر بیشتر می گفتم بیشتر آنچه را که بر من گذشته بود درک می کردم. حالا داستان زندگی ام دست شما ست؛ بارها و بارها آن را خواندم و خط زدم و دوباره نوشتم. 
دیگر از شنیدن داستان زندگی ام ترسی ندارم. حالا به داستان زندگی دیگران گوش می دهم، داستان زندگی زنها و مردها، دختربچه ها و پسربچه های کوچکی که مثل من گیج و وحشتزده دنبال کسی می گردند که آنها را وادارد بالاخره سکوت را بشکنند و حرف بزنند، حرف بزنند تا شاید بتوانند دوباره به زندگی، به آدم ها اعتماد کنند.



عکس دختر , عکس دختر ایرانی , عکس ایرانی , عکس بازیگران ایرانی , عکس بازیگر ایرانی, عکس زنان ایرانی, عکس زیباترین دختر ایرانی, عکس پسر ایرانی, عکس پسران ایرانی ، u;s nojv , u;s nojv hdvhkd , u;s hdvhkd

:: موضوعات مرتبط: عکس دختر , عکس دختر ایرانی , عکس ایرانی , ,
:: برچسب‌ها: تجاوز وحشیانه به زن و دختر بچه سال ایرانی , داستان واقعی از تجاوز جنسی , رابطه جنسی به زور , تعرض به عنف , دردهای تجاوز جنسی ,
:: بازدید از این مطلب : 3396
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 شهريور 1394 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: