نوشته شده توسط : عکس دختر ایرانی

انصراف از یارانه به شرط انصراف از تعلیق غنی سازی


رئیس جمهور گرامی، من یک جوان جویای شغل می خواهم از یارانه انصراف بدهم برای کشورم برای آبادانی آن برای تخصیص این یارانه به بخش تولید و شکوفایی کشور. 

گفتم از یارانه انصراف بدهم برای آنکه شاید پول آن در راه ساخت بیمارستانی خرج شود. اما چرا خرج بیمارستانی کنیم که راه درمان را خودمان در آن بسته ایم؟ آخر بیش از 50 بیماری توسط غنی سازی 20 درصدمعالجه و درمان می شود.

می خواهم از یارانه انصراف بدهم تا بخش اقتصاد و ساخت نیروگاه ها و کارخانه ها روند رو به رشد بگیرد اما این نیروگاه ها و کارخانه ها برای فعالیت نیاز به سوخت دارند که این سوخت در سال های نه چندان دور تمام خواهد شد و برای بقا نیاز به انرژی هسته ای دارند.


کمی اندیشیدم اگر از یارانه انصراف بدهم دولت می تواند از پول آن برای بهبود وضع کشاورزی کشور قدمی بردارد اما در اکثر کشور های دنیا برای رشد و شکوفایی کشاورزی از انرژی هسته ای استفاده می کنند و ما ...

پس آیا شما حاضرید از تعلیق غنی سازی 20 درصد انصراف بدهید؟ هرگاه شما از تعلیق غنی سازی 20 درصدانصراف بدهید بنده هم از گرفتن یارانه انصراف خواهم داد برای رشد و شکوفایی کشورم.

عکس دختر , عکس دختر ایرانی , عکس ایرانی , عکس بازیگران ایرانی , عکس بازیگر ایرانی, عکس زنان ایرانی, عکس زیباترین دختر ایرانی, عکس پسر ایرانی, عکس پسران ایرانی ، u;s nojv , u;s nojv hdvhkd , u;s hdvhkd

:: بازدید از این مطلب : 531
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 7 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عکس دختر ایرانی




افسران - صدای شهید علی خلیلی در گزارش ویژه شبکه سراسری معارف + دانلود



علی جان شهادتت مبارک 

هزینه درمانت را ندادن  در عوضش 900میلیون یا 1میلیارد هزینه کردن تا عید رو به مردم تبریک یگن همون عیدی که امام زمان عزادار بود

شهادت نوش جانت 


پوستر های شهید در ادامه مطلب می باشد

عکس دختر , عکس دختر ایرانی , عکس ایرانی , عکس بازیگران ایرانی , عکس بازیگر ایرانی, عکس زنان ایرانی, عکس زیباترین دختر ایرانی, عکس پسر ایرانی, عکس پسران ایرانی ، u;s nojv , u;s nojv hdvhkd , u;s hdvhkd

:: بازدید از این مطلب : 563
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 7 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عکس دختر ایرانی

درجزیره محروم کیش چه خبر است؟


یکی از اتفاقات جالبی که باید از آن تشکر و قدردانی کرد سفر آقای روحانی و خاندان هاشمی به جزیرهمحروم کیش است. جزیره ای که مردم بیچاره و بی پول به آن سفر می کنند و اصلاً از نظر رونق اقتصادی در وضع مطلوبی قرار ندارد و واقعاً نیازمند نگاه ویژه مسئولین برای بهبود وضعیت تأسف بار این جزیره است.

یکی از مشکلات اصلی مردم جزیره کیش، کشتی یونانی است که سال هاست در حاشیه این جزیره به گل نشسته و مانع تابش نور خورشید به جزیره شده است که واقعاً برای رفع این مشکل بزرگ باید دولت تدبیری اتخاذ نماید وگرنه چگونه می توان با تورم بالا جنگید؟

یا درخت تاریخی جزیره کیش که باید برای بهبود وضعیت این درخت فکری کرد و تدبیری اندیشید و اگر از آن نگهداری نشود نمی دانیم چه بلایی به سر 5 مرزبان گروگان گرفته شده خواهد آمد؟


یا جزیره هندورابی که خالی از سکنه است یکی از موضوعاتی است که باید حسابی مورد بحث قرار بگیرد چراکه اگر این جزیره بی سکنه بماند چگونه دولت می تواند برای اشتغال بیکاران آن فکری کند؟

یا اگر برای پارک دلفینها، باغ پرندگان، پارک ساحلی مرجان، اسکله تفریحی، شهر زیر زمینی کاریز، شهر باستانی حریره، پلاژ آقایان و بانوان و ... فکری نشود چگونه دولت می تواند به مشکلات معیشتی مردمرسیدگی کند؟

از طرفی سفر آقای روحانی و خاندان آقای هاشمی به جزیره محروم کیش نشان دهنده آن است که چقدر این بزرگواران با اقشار فقیر و کم در آمد جامعه ابراز همدردی می کنند و بجای رفتن به اماکن تفریحی و پرخرجکشور، مانند مردم فقیر و کم درآمد به این نقطه سفر کرده اند.

پ,ن: بازم بعضی ها هی بگن رئیس جمهور محترم و آقای هاشمی اعیانی زندگی میکنند...

عکس دختر , عکس دختر ایرانی , عکس ایرانی , عکس بازیگران ایرانی , عکس بازیگر ایرانی, عکس زنان ایرانی, عکس زیباترین دختر ایرانی, عکس پسر ایرانی, عکس پسران ایرانی ، u;s nojv , u;s nojv hdvhkd , u;s hdvhkd

:: بازدید از این مطلب : 587
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 7 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عکس دختر ایرانی

حاج آقا هاشمی (که این روزها خاطرات جدید زیاد میگن)، کیش را برای سفر نوروزی انتخاب کردند و متاسفانه! مردم نگذاشتند ایشان از خاطراتشان برای آنها سخنرانی کنند.

رهبری اما، شلمچه و طلائیه را برای سفر نوروزی انتخاب کردند و شد آنچه باید میشد...

هرچند هر دو سفر نوروزی بود اما بقول شاعر شیرین سخن: (!)

خال مهرویان سیاه و دانه فلفل سیاه، هر دو جانسوزند اما این کجا و آن کجا

البته مقصد سفرحاج آقا آنهم در ایام فاطمیه در جای خود قابل توجه است! بازهم بقول یک شاعر شیرین سخن دیگه: (!)  خلائق هرچه لایق! 

عکس دختر , عکس دختر ایرانی , عکس ایرانی , عکس بازیگران ایرانی , عکس بازیگر ایرانی, عکس زنان ایرانی, عکس زیباترین دختر ایرانی, عکس پسر ایرانی, عکس پسران ایرانی ، u;s nojv , u;s nojv hdvhkd , u;s hdvhkd

:: بازدید از این مطلب : 627
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 7 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عکس دختر ایرانی
سال93  سال اقتصاد و فرهنگ باعزم ملی ومدیریت جهادی   از طرف ولی امر مسلمین جهان علام شد

سالی که نکوست از بهارش پیداست

عکس دختر , عکس دختر ایرانی , عکس ایرانی , عکس بازیگران ایرانی , عکس بازیگر ایرانی, عکس زنان ایرانی, عکس زیباترین دختر ایرانی, عکس پسر ایرانی, عکس پسران ایرانی ، u;s nojv , u;s nojv hdvhkd , u;s hdvhkd

:: بازدید از این مطلب : 542
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 7 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عکس دختر ایرانی

 

دانلود مداحی **شهدا ** در ادامه مطلب ....

عکس دختر , عکس دختر ایرانی , عکس ایرانی , عکس بازیگران ایرانی , عکس بازیگر ایرانی, عکس زنان ایرانی, عکس زیباترین دختر ایرانی, عکس پسر ایرانی, عکس پسران ایرانی ، u;s nojv , u;s nojv hdvhkd , u;s hdvhkd

:: بازدید از این مطلب : 572
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 7 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عکس دختر ایرانی

سلام

صبحتون بخیر و خوشی و کلی اتفاقای خوب...

بچه ها من  صورتم گهگاهی جوش میزد که از بعد ازدواج خود به خود خوب شد و فقط گه گاه واسه دوران عادت ماهانه یکی دوتا میزنم ولی روز شنبه انقدر حرص خوردم که یکشنبه صبح که از خواب بیدار شدم دیدم سه تا جوش بد روی پیشونیم زده و کلی هم درد داره گریه حالا پنج شنبه هم عروسی خواهر همکارم هست و من نمیدونم با این جوشها چه کنم ناراحت اصلا دوسشون ندارم دل شکسته 

 بگذریم....

 

سوال کرده بودید رویا تو مراسم چیکار کرد که انقدر ناراحت شدم...

راستش دوست ندارم دونه دونه مثال بزنم ولی در کل رفتارش مثل همیشه نبود با اینکه من از همیشه بیشتر بهش محبت کرده بودم و به قول معروف سنگ تموم گذاشتم و انتظار داشتم حداقل مثه همیشه باشه ولی نبود و من بعد از 5 ماه زندگی مشترک تازه با خواهرشوهر روبرو شدم ! تا اون شب رویا رو به چشم خواهر میدیدم ...

در مقابل هوای جاری رو بی نهایت داشت در حالیکه جاری کار خاصی واسه تولد نکرده بود و فقط صبح تولد رفته بود دنبال رویا که چندجا خرید کنن و بعد هم وسایل تزیینی و بادکنکها رو زده بود... همین !

گذشت دیگه مهم نیست... من اینو میدونم که قشنگی محبت کردن به دیگری اینه که بی چشمداشت باشه و انتظاری در مقابلش نداشته باشیم ولی دوست داشتم حداقل مثل همیشه باشه که اصلا نبود و کاملا به من بی توجه بود و حتی چند جا منو فراموش کرد ... که دلیلش حسادتهای بیش از حد جاریه که ابدا بی توجهی رو تحمل نمیکنه و دائم خودشو با من مقایسه میکنه و تا حالا چندین بار تو خونشون دعوا به پا شده و به برادر شوهر گفته چرا مثه رادمهر نیست و چرا نارسی فلان کارو میکنه و من نمیکنم و از این جور حرفها ... در نهایت همه فهمیدن این حسادتها رو و حتی پدر رادمهر رفته باهاش صحبت کرده و گفته چرا انقدر حسادت میکنی و چیکار زندگی رادمهر و نارسی داری ... ولی خوب انقدر نق نق کرد که دیگه همه کوتاه اومدن و حالادیگه تو هر مهمونی همه حواسشون جمعه که مبادا حرفی بزنن یا کاری کنن که جاری باز زندگی رو به کام همه تلخ کنه... مادر رادمهر میگفت از دست این همه بچه بازیهاش خسته شدم و نمیدونم چیکار کنم...

جالبه بدونید که جاری دو سال از من بزرگتره و این رفتارها رو نشون میده...

احساس میکنم رفتار روز تولد رویا هم بخاطر جاری بوده که مبادا باز حسادتش بالا بزنه و جلوی مهمونا بچه بازی در بیاره چون شنبه بهم زنگ زد و کلی تشکر کرد و مهربونی کرد که اگه تو نبودی نمیدونستم چیکار کنم و خیلی زحمت کشیدی و از این تعارفات که روز تولد اصلا ازش خبری نبود و به هیچ کس هم نگفت که من دسرها رو درست کردم یا وقتی همه گفتن موساکا عالی شده فقط گفت نوش جان و اسمی از من نیاورد ... حتی موقع رقص هم وقتی آهنگ آذری پلی شد بر عکس همیشه اسمی از من نیاورد ( من اذری رو خوب میرقصم و هربار تو مهمونیها اهنگ اذری میذارن همه سراغ منو میگیرن که برقصم ) روز تولد سه بار اهنگ اذری رو گذاشتن و رویا ابدا منو یادش نبود ... جالبه خودش خواست که اهنگ عربی بذارن تا جاری برقصه و به من هم گفت از جاری فیلم بگیرم خنثی

اووف... بسه دیگه بخوام از اون روز بگم باید کلی از این خاله زنک بازیها تعریف کنم... خلاصه اش اینه که انتظار همچین رفتاری رو نداشتم و یاد گرفتم به جا و به اندازه خوبی کنم چون بعد از یه مدت همه میگن این که همیشه خوبه و هر جور هم رفتار کنیم صداش در نمیاد ، پس بریم هوای اونی رو داشته باشیم که حساسه و دائم در حال غر زدن و شکایته، بریم یجوری دل اونو بدست بیاریم....

شنبه رفتیم خونه ی پدری و مامان برای سرماخوردگیم سوپ درست کرده بود و بعد از شام زود برگشتیم چون حالم خوب نبود اصلا...

یکشنبه شب مهمون داشتیم چند تا از فامیلای رادمهر که برای بازدید عید اومده بودن ! و پدر مادر رادمهر و رویا هم اومده بودن و تا ساعت 12:30 شب نشستن و وقتی رفتن ظرفها رو چیدم تو ماشین ظرفشویی و بیهوش شدم...

دیروز هم که رفتم باشگاه و تا 8:30 شب تو باشگاه ورزش کردم و خیلی خوب و پرانرژی بود و روحیه ام کلی خوب شد و مثه دفعه قبل هم بدن درد نگرفتم فقط یکم کمرم درد میکنه .

بعد از باشگاه هم رفتم خونه پدری و رادمهر هم اومد اونجا و شام خوردیم و اومدیم خونمون که با رادمهر سر یه موضوعی بحث کردم و از دستش ناراحت شدم و رسیدیم خونه مستقیم رفتم مسواک زدم و صورتمو شستم و خوابیدم صدای تلویزیون میومد و فهمیدم رادمهر داره خندوانه نگاه میکنه و نفهمیدم کی خوابم برد...

امروز وقت لیزر دارم که باید بعد از شرکت برم تهران ، واسه شام هم به مامان اینا گفتم بیان خونمون تا تنها نباشن...

خواهرم نسترن پنج شنبه بعد از یک ماه از سفر برمیگرده و مامان دیگه این روزای اخر حسابی دلتنگ شده و نمیخوام تنها بمونه ، هرچند نسیم کوچولو حسابی سرگرمش میکنه...

جای خالی خواهرم با هیچی پر نمیشه و بدجوری دلم میخواد که بیاد و بغلش کنم و غرق بوسه اش کنم قلب

ممنون از همراهیتون قلب

عکس دختر , عکس دختر ایرانی , عکس ایرانی , عکس بازیگران ایرانی , عکس بازیگر ایرانی, عکس زنان ایرانی, عکس زیباترین دختر ایرانی, عکس پسر ایرانی, عکس پسران ایرانی ، u;s nojv , u;s nojv hdvhkd , u;s hdvhkd

:: بازدید از این مطلب : 575
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 7 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عکس دختر ایرانی

سلام

صبح اول هفته تون گل گلی قلب

نارسی هستم یک سرماخورده با کلی سردرد و بدن درد و آبریزش بینی و چشمهای باد کرده از گریه های دیشب اما با لبی خندان !

 

بچه ها امروز بدجوری به این جمله اعتقاد دارم "همیشه به آدمها به اندازه ای محبت کن که بعدش مجبور نشی ثابت کنی که یه احمق نیستی"

تولد رویا اومد و رفت ... از چند روز قبل به فکرش بودم ، حتی از استرس اینکه دسرهام خوب باشه و خوشش بیاد دو شب راحت نخوابیدم و هی از خواب بیدار میشدم و یه چیز تازه به ذهنم میرسید... خلاصه اینکه واسم خیلی مهم بود نه به خاطر رادمهر ، به خاطر خود رویا اما ... مهم نیست...

مهم اینه که دیروز درس بزرگی گرفتم ...

دسرها عالی شد ، موساکا هم خیلی خوشمزه شد، بعد از پدر و مادرش که بهش یه نیم سکه هدیه دادند بهترین هدیه هدیه ی من و رادمهر بود ، هدیه ای که حتی رادمهر هم توش نقشی نداشت وخودم خواستم که بهش طلا بدم و حتی پولش رو هم از حقوق خودم دادم...

همش تجربه شد ، یاد گرفتم همیشه منتظر رفتار غیرمنتظره از کسی باشم که بیشترین محبت رو بهش کردم...

اینم از تولد رویا...

امروز ساعت 10:30 با رادمهر اومدم سرکار چون خیلی خسته بودم و صبح هرچقدر ساعت زد تو سر خودش نتونست بیدارم کنه...

با دوستامون داریم برنامه میچینیم که اواخر شهریور یه مسافرت خوب بریم ، البته خوب نه به معنای گرون به معنای "خوب" ! نیشخند

دوستان استانبول رو پیشنهاد دادن ولی من چون قبلا با رادمهر رفتم دوس دارم یه جای جدید رو تجربه کنیم... شما جایی رو سراغ دارید که "خوب" باشه؟ لبخند

دوستون دارم...

هفته ای پر از انرژی  در انتظارتون باشه...

عکس دختر , عکس دختر ایرانی , عکس ایرانی , عکس بازیگران ایرانی , عکس بازیگر ایرانی, عکس زنان ایرانی, عکس زیباترین دختر ایرانی, عکس پسر ایرانی, عکس پسران ایرانی ، u;s nojv , u;s nojv hdvhkd , u;s hdvhkd

:: بازدید از این مطلب : 526
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 7 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عکس دختر ایرانی

 سلام قلب

ظهر داغ مردادیتون بخیر ! اوه

حقیقتا گرما بیداد میکنه و تحملش خیلی سخت شده...

بچه ها مهمون ناخونده خر است ! اونم وسط روز کاری ! دل درد امونم رو بریده گریه

 رفتم دو تا قرص خوردم نیم ساعت چشمامو رو هم گذاشتم تا اثر کنه و خدارو شکر که الان خیلی دردم کمتره ولی درد به درک !

فردا صبح وقت آرایشگاه داشتم ... میخواستم برم موهامو هایلایت کنم و کلی بخاطرش ذوق داشتم ... افسوس

جمعه تولد رویا خواهر رادمهره و مهمونی دخترونه گرفته و همه ی دخترای فامیلشون به علاوه ی دوستاش و همکاراش هستن ...

منم دوس داشتم خیلی خوب باشم ولی نشد دیگه زنگ زدم به آرایشگره گفت روز اول و دوم نمیشه چون موهات خوب رنگ باز نمیکنه ناراحت

حالا این وسط رادمهر زنگ زده بهش میگم اینجوری شده نمیتونم برم موهامو رنگ کنم میگه آخه چرا امروز ؟ چرا آخر هفته ؟!!! نمیشد شنبه بیاد؟!!!عینک  من چی میگم اون چی میگه ؟!!منتظر

واسه تولد رویا بهش زنگ زدم و گفتم دسرهای مهمونی با من ، موساکا هم واست درست میکنم هی تعارف کرد که نمیخواد ولی من اصرار کردم چون از ته دل دوس داشتم واسه تولدش یه کاری بکنم... یادتونه خرداد ماه واسه تولد من که رادمهر سورپرایزم کرد همه ی غذاها رو مامان رادمهر درست کرد و رویا هم کیک و دسر واسم درست کرده بود...

از هفته قبل بگم... یکشنبه رفتیم خونه ی برادر شوهراینا واسه تبریک تولدش که خیلی خوب نبود خنثی

دوشنبه شب با دایی رادمهر و رویا و پسرهای اون یکی داییش شام رفتیم بیرون که خیلی خوش گذشت...

 شوهر دخترعموی رادمهر یه جگرکی باز کرده و چند بار تا حالا گفته بود بریم ولی نشده بود دیگه اون شب رفتیم و کلا تصور منو نسبت به جگرکی عوض کرد ... یه رستوران خیلی خوب تو بهترین جای کرج با کلی مشتریهای سانتیمانتال ... غذاش هم خیلی خوب بود.... ما هم تا دو شب موندیم و بعد هم رفتیم عظیمیه آبمیوه خوردیم و تا چهار صبح بیدار بودیم هیپنوتیزم

سه شنبه تعطیل بود و صبح رفتیم خونه مامانم اینا و کلی کمکشون کردیم تا ماشین ظرفشویی و لباسشویی جدیدشون رو که تازه خریدن جابجا کنیم و یه خونه تکونی اساسی کردیم و بابا واسمون از بیرون نهار گرفت و دور هم خوردیم و ساعت چهار اومدیم خونمون و خوابیدیم...

شبش تولد پسر عمه رادمهر بود که خواهرش واسش تدارک دیده بود و ساعت 8 شب همه جلوی خونشون بودیم و رفتیم داخل و کلی غافلگیر شد و اون شب هم خیلی خوش گذشت مخصوصا آخر شب که دایی رادمهر کلی واسمون تنبک زد و خوند...

به دنبال افزایش وزن این چند وقته اخیرم آخ چهارشنبه رفتم باشگاه و بدنسازی کار با دستگاه  ثبت نام کردم و پنج شنبه صبح اولین جلسه ام رو رفتم که بی نهایت سخت بود بس که بدنم خشک بود و ورزش نکرده بودم ، قرار بود بعدش برم واسه لیزر که دیگه زنگ زدم و وقتمو کنسل کردم و نرفتم و موندم خونه و از روز تعطیلم لدت بردم و کتاب خوندمیول لبخند

شبش هم با دوستامون رفتیم همون جگرکی و کلی خون سازی کردیم واسه بدنمون و آخر شب هم رفتیم آبمیوه خوردیم و کلی چرت و پرت گفتیم و خندیدیم نیشخند

 یه عالمه خوش گذشت و آخر شب برگشتیم خونه...

جمعه هم به کارهای عقب افتادمون رسیدیم و عصر هم رفتیم خونه ی رادمهراینا و تا شب موندیم ...

شنبه جلسه ی دوم باشگاهم بود که میخواستم از پا درد بمیرم و رفتم به مربی گفتم که همه ی ماهیچه های پام گرفته و گفت اشکال نداره و امروز تمرینات فرق میکنه... ساعت 8 که از باشگاه اومدم کلا فلج بودم چون به جز پام دیگه دستام هم کار نمیکرد خنثیگریه

سر راه نان بربری تازه و ماست سنتی و مرغ بریونی خریدم واسه شام و اومدم خونه بیهوش شدم...خواب رادمهر اومد بیدارم کرد شام خوردیم و باز من بیهوش شدمخواب

یکشنبه وقت ترمیم ناخن داشتم که تا 8 و نیم طول کشید و بعدش یه سر رفتم خونه مامانم اینا و رادمهر اودم دنبالم و من باز از خستگی بیهوش شدم خواب رادمهر کلی آبمیوه های رنگی درست کرد و من پاشدم و یه لیوان خوردم و خواب خواب

دوشنبه از شرکت مستقیم رفتم برای خرید کادوی رویا و کلی گشتم تا بالاخره یه چیز پیدا کردم و خریدم و با کلی خستگی رفتم خونه ولی این بار دیگه بیهوش نشدم ! نیشخندبیچاره رادمهر چه گناهی داشت که هر شب میومد خونه با یه خانومه خسته روبرو میشد ، منم بی خیال باشگاه شدم و رفتم دوش گرفتم و خوشگلاسیون کردممژه 

 یه دمنوش خوشمزه درست کردم و به رادمهر هم گفتم شام بخره که گرسنه نخوابیم و رادمهر که از در اومد با چهره ی خندان من روبرو شد و گل از گلش شکفت لبخند

 منم یکم دلبری کردم خجالتچشمک با عشق دمنوش خوردیم ومیز رو شام رو چیدم و با کلی حس خوب سر شب خوابیدیم قلب

دیشب هم که مهمون عزیزی داشتیم... بابام واسه شام اومد خونمون (مامانم چند روز با خواهر کوچولوم نسیم رفته شهرستان واسه مسابقات نسیم ) میخواستم شام درست کنم که بابا زنگ زد گفت من شام خریدم و نمیخواد چیزی درست کنی و منم واسش دمنوش درست کردم وبا آب کرفس و هویج ازش پذیرایی کردم تا رادمهر هم اومد و دور هم شام خوردیم و بابا ساعت یازده رفت خونشون و من هم مشغول سرخ کردن بادمجان برای موساکایی که قولشو دادم شدم چون با خودم فکر کردم فقط چهارشنبه رو وقت دارم که اونم تا برسم خونه ساعت 6 عصر شده چون قرار بود پنج شنبه از صبح برم آرایشگاه واسه موهام و شبش هم که دختردایی رادمهر پاگشامون کرده بود که
با این مهمون بی موقع برنامه ی آرایشگاه کنسل شد عصبانیو من بیخود دیشب تا ساعت یک ونیم پای گاز بادمجان سرخ کردم و یه ماهیتابه بزرگ هم گوشت چرخکرده و پیاز درست کردم برای موساکا که اونم الکی عجله کردم واسه درست کردنش ابرو

همینا دیگه...

عکسها هم باشه با عکسهای تولد جمعه یهو روز شنبه واستون میذارم...

بچه ها دعا کنید دسرها خوب بشه و همشون مثه بچه ی ادم از قالب در بیاد و جلوی فامیل شوور آبروداری بشه نیشخند

ممنون از همراهیتون قلب

آخر هفته ی خوبی داشته باشید...

عکس دختر , عکس دختر ایرانی , عکس ایرانی , عکس بازیگران ایرانی , عکس بازیگر ایرانی, عکس زنان ایرانی, عکس زیباترین دختر ایرانی, عکس پسر ایرانی, عکس پسران ایرانی ، u;s nojv , u;s nojv hdvhkd , u;s hdvhkd

:: بازدید از این مطلب : 643
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 7 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عکس دختر ایرانی

سلام دوست جونیها قلب

ظهر یکشنبه تون بخیر و شادی...

میشه قبل از هرچیز من چند تا بوق به دانشگاهمون و مسئولین قسمتهای اداری تقدیم کنم ؟!

بس که اذیتم کردن ، برداشتن همه چیز رو کردن اینترنتی و واسه تسویه تو هر قسمت و تاییدیه گرفتن باید چندین روز انتظار بکشی عصبانی

یه گواهی موقت پایان تحصیلات میخوام که بیارمم واسه شرکت و بهشون نشون بدم که معدلم بالای 18 شده تا به منم جایزه بدن تا 20 مرداد هم بیشتر وقت ندارم ولی انقدر این مراحل طولانیه و انقد لفتش میدن که عمرا برسم به جایزه ناراحت

حالا طفلی رادمهر کلی کمکم کرده و چون من مرخصی نداشتم کلی از مراحل رو خودش حضوری رفته به جای من پیگیری کرده... کلا امروز اعصابم از دستشون خرد شده خنثی خو لامصب تایید کن بفرستمرحله ی بعد دیگه کلافهاز صبح دو بارم بهش زنگ زدم گفتم آقا جون مادرت اون انگشت مبارک رو روی دکمه تایید بفشار تا این روند تموم نشدنی تموم بشه هی میگه باشه الان سرم شلوغه !!!

ولش کنید بیاید بریم ادامه مطلب واستون تعریف کنم از چهارشنبه چی شده...

راستی بچه ها من وبلاگمو رمزی نکردم فقط بعد از چند روز مطالب رمزی میشه ، اونایی که نتونستن تو اون چند روز بهم سر بزنن و مطلبمو بخونن بهم بگن تا بهشون رمز بدم...

چهارشنبه بعد شرکت رفتم خونه و خوابیدم تا ساعت 8 !!! خواب بس که کمبود خواب داشتم... شام خونه ی دایی رادمهر دعوت بودیم... مهمون دوره ای هست که ما هم شرکت کردیم و از بزرگترها مهمونی شروع شده و فکر نکنم نوبت ما به این زودیا باشه چون تعداد زیاده...

رادمهر ساعت 8 اومد و منم بیدار شدم و زودی اماده شدم که رادمهر از حموم اومد و گفت پیراهنت کوتاهه و بعدش هم مهمونی رسمی نیست که ، یه بلوز شلوار ساده بپوش منم یه نفس عمیق کشیدم و گفتم اشکالی نداره زود لباسمو عوض کردم و اماده شدم و رفتیم... دیگه ساعت 9:15 بود که رسیدیم و تا یک شب موندیم و دور همی خوب و شادی بود و خوش گذشت...

پنج شنبه تا ساعت 10 صبح خوابیدیم و تا از جامون دل بکنیم و پاشیم ساعت شد 11 و رادمهر اماده شد بره سرکار و با کلی حس خوب از هم جدا شدیم و منم برنامه ریزی کردم که خونه زندگی رو تمیز کنم ... داشتم جمع و جور میکردم که رادمهر زنگ زد و کلییییی ناراحت بود ، گفت مامانش بهش زنگ زده و کلی گلگی کرده که لباس نارسی دیشب خوب نبوده و استینش کوتاه بوده و شلوارش خیلی تنگ بوده و بابا کلی ناراحت شده که من که باهاشون قبلا حرف زدم و گفتن حجابشونو رعایت میکنن ( در جریانید که؟ تعریف کردم قبلا واستون) باباش گفته نارسی با این مدل پوشش به من بی احترامی کرده و واسه حرف من ارزش قائل نشده خنثی

حالا اصلا اینطوری نبودش ، یعنی من همون لباس رو خونه ی دایی خودم میپوشیدم از نظر همه موجه و عالی بود تازه اونجا شال هم سر نمیکنم ولی اینجا شال سرمه ! امان از این اختلاف عقیده و نظر...

منمکلی شوکه شدم وقتی اینارو شنیدم و اصلا هم دلم نمیخواست نه رادمهر رو ناراحت کنم و نه مامان باباشو چون واقعا دوسشون دارم و ادمهای خوبین فقط عقایدشون با من و خانوادم متفاوته...

خلاصه که حالم کلی گرفته شد و بی خیال خونه تکونی شدم و رفتم هرچی میوه تو یخچال داشتم شستم و گذاشتم روی گاز و مشغول درست کردن لواشک شدم...

تا عصر خودمو اینجوری سرگرم کردم و لواشکها رو ریختم تو سینی و بالکن رو شستم و سینی ها رو گذاشتم تو بالکن جلوی آفتاب...

عصر رادمهر زود اومد خونه چون شب تولد دوستمون دعوت بودیم و دیگه درباره ی اتفاقای صبح حرفی نزدیم و من یه کم دراز کشیدم و رادمهر رفت ارایشگاه و اماده شدیم رفتیم تولد که تو باغ دوستمون بود و خیلی خوش گذشت و تا ساعت 2 شب زدیم و رقصیدیم...

جمعه میخواستیم زود بیدار بشیم و بریم حلیم بخریم و ببریم خونه رادمهر اینا دور هم بخوریم که تا ساعت 11 خوابیدیم باز منتظر یعنی بیدار بودیما ولی حس نداشتیم بلند بشیم خمیازه

دیگه 11 بلند شدیم و رفتیم یه سر خونه مامانم اینا یه ساعت موندیم و بعد هم رفتیم خونه رادمهراینا و تا بعد از ظهر موندیم و من بعد از نهار تو اشپزخانه با مامان رادمهر حرف زدم و گفتم ناراحتم که ناخواسته باعث دلخوریتون شدم و اصلا عمدی در کار نبوده و از نظر خودم لباسم موجه و خوب بوده و رادمهر هم مشکلی باهاش نداشته ، اونم گفت میدونم عمدی نبوده و کلی ازم تعریف کرد که تو فهمیده و عاقلی و خواهش کرد شرایط خانوادشون رو بیشتر در نظر بگیرم و ... خلاصه که این مسئله هم با خوشی حل شد ...

نمیدونم ولی فکر کنم بهتره برم چند تا لباس مخصوص مهمونیهاشون بخرم چون کلا لباسهای من از نظر اونا غیر قابل قبوله و منم دلم نمیخواد بعد از هر مهمونی سر این چیزا بحث و دلخوری پیش بیاد.. رفتارشون انقدر باهام خوب هست و انقدر دوستم دارن که بخاطرشون یکم بیشتر رعایت کنم.. ساعت 5 رادمهر کار داشت رفت تهران و منو گذاشت خونه ...

 عصر هم با مامانم اینا و خاله ام اینا رفتیم تهران اول رفتیم بهار ترافیک و فالوده طالبی زدیم بر بدن بعد هم رفتیم تئاتر که رادمهر هم بهمون ملحق شد... تئاترش اصلا خوب نبود و بعدش هم شام رفتیم رستوران ر.ضا.لقمه که نزدیکه تالار سن.گلج هست و چه خبر بود ! مثل همیشه شلوغ و کلی صبر کردیم تا نوبتمون شد ولی ارزش داشت چون غذاش واقعا حرف نداره و ما چند ساله که مشتریش هستیم...  اخر شب برگشتیم خونه....

دیشب هم ساعت 8 مامانم اومد دنبالم و رفتم خونشون و رادمهر هم اومد و شام خوردیم و اومدیم خونه خندوانه دیدیم و خوابیدیم...

امروز هم تولد برادر شوور هست که با رویا خواهر رادمهر هماهنگ کردم و قراره ساعت 9 بریم خونه رادین اینا (برادرشوهر) و تولدشو تبریک بگیم و کادوشو بدیم...

همینا دیگه...

مثه همیشه ممنون از همراهیتون قلب

 

عکس دختر , عکس دختر ایرانی , عکس ایرانی , عکس بازیگران ایرانی , عکس بازیگر ایرانی, عکس زنان ایرانی, عکس زیباترین دختر ایرانی, عکس پسر ایرانی, عکس پسران ایرانی ، u;s nojv , u;s nojv hdvhkd , u;s hdvhkd

:: بازدید از این مطلب : 644
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 7 شهريور 1394 | نظرات ()