نوشته شده توسط : عکس دختر ایرانی

نام رمان : آتلیه عشق

نویسنده : *Mahsa.z کاربر انجمن نودهشتیا

حجم کتاب : ۱٫۶ (پی دی اف) – ۰٫۱ (پرنیان) – ۰٫۷ (کتابچه) – ۰٫۱ (ePub) – اندروید ۰٫۷ (APK)

ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK

تعداد صفحات : ۱۵۱

خلاصه داستان :

با صدای زنگ گوشیم چشمامو از روی صفحه مانیتور برداشتمو به گوشی جواب دادم….._بله؟؟
_بله و کوفت…بله و مرض..کیمیا نیستم اگه هفت جد و ابادتو نیارم جلو چشمت…
_اخه…چلا..عجقم؟؟
_مرض و عجقم صد بار بهت نگفتم اینطوری حرف نزن؟ حالمو بهم میزنی..لوس..
_خب عزیزم چون حالت بهم میخوره اینطوری جرف میزنم دیگه…
_ههههه بانمک…چقدر تو بامزه ای…
_نیستم؟؟؟؟
_ببین تارا بحث رو عوض نکن…فکردی من نمیفهمم داری لوس بازی درمیاری مثلا یادم بره؟ عمرا من دیگه نمیتونم….
_حالا ببینا یه بار ازت خواستم یه کاری برام انجام بدیا….

قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)

پسورد : www.98ia.com

منبع : wWw.98iA.Com

با تشکر از *Mahsa.z عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

دانلود کتاب برای کلیه ی گوشی های موبایل (نسخه PDF)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)

 

قسمتی از متن رمان :

_اره…دهنم سرویس شده از اون موقع که رفتی برداشتی نصف البوم دادی به من برات درست کنم تازه یه قورت نیم ات ام باقیه؟؟
_اولا یه قورت نیم نه دوقورت نیم مجیدجان دلبندم…دوما عزیزم منم تو خونه نشستم که فیلم هندی ببینم منم دارم نصف بقیه البوم رو کامل میکنم بخداازاون موقع که اومدم چشمام یه سر رو مانیتوره داره از حدقه درمیاد….
_خب بابا….خرشدم…من دارم میام اونجا..
_اینجا برای چی؟؟؟
-دارم میام باهم عشقو حال کنیم خب خره دارم میام باهم عکسارو کامل کنیم دیگه….
_اهان…باشه منتظرتم دوستم..
_دارم میام دوستم…بابای
ای خدا ذلیل ات کنه کیمیا اخه میدونم دیگه هروقت بیاد اینجا اخرشم خودم کارو انجام میدم..باصدای مادرجونم که برای شام صدام میکرد از رو صندلی بلندشدمو رفتم توحال….
_شام چی داریم مامان؟
_حالاهرچی داریم برو می بینی….
_وا شهین جون توچرا بداخلاق شدی؟
_توبازگفتی شهین؟؟؟؟
_پس چی بگم؟؟؟شی شی خوبه؟
_برو اونور اینجا فیلمه احساسه…
_باشه بابا…

عکس دختر , عکس دختر ایرانی , عکس ایرانی , عکس بازیگران ایرانی , عکس بازیگر ایرانی, عکس زنان ایرانی, عکس زیباترین دختر ایرانی, عکس پسر ایرانی, عکس پسران ایرانی ، u;s nojv , u;s nojv hdvhkd , u;s hdvhkd

:: بازدید از این مطلب : 1462
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 7 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عکس دختر ایرانی

نام رمان : تسلیت قلب صبورم

نویسنده : تردید کاربر انجمن نودهشتیا

حجم کتاب : ۴٫۸ (پی دی اف) – ۰٫۴ (پرنیان) – ۱٫۱ (کتابچه) – ۰٫۴ (ePub) – اندروید ۱٫۰ (APK)

ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK

تعداد صفحات : ۴۰۱

خلاصه داستان :

چه ناغافل بذر عشق را در خاک وجود مردی بیمار کاشت..
بیمار که میگویم مفهوم بیماری روانی است..
یک بیماری شایع در معدود مردان… این غفلت؛ منظورم همین عشق ناغافل تاوان دارد… تاوانی سخت که میتوان خودسوزی تعبیرش کرد…
آخ که چه سخت است این غرامت ناجوانمردانه..!!

قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)

پسورد : www.98ia.com

منبع : wWw.98iA.Com

با تشکر از تردید عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

دانلود کتاب برای کلیه ی گوشی های موبایل (نسخه PDF)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)

 

قسمتی از متن رمان :

خواهرکم را با کلی اصرار برای برخاستن از خواب و صرف چند لقمه ای از کره عسل چیده شده در سفره؛ راهی پیش دبستانی کرده و خودم را هم همراه با دربستی به مزون لباسِ عروس. دو سالی بود که ان مزون شده بود محل کسب درامد و محل کسب تجربه… صاحبش میانسالی اهل فن بود و سخی در اموختن تجارب دیرینه اش… تجاربی که من تشنه انها بودم. بله، تجربه در دوخت و دوز ان پارچه های سفید و تور های گیپور.. کشیدن طرح های شکیل و چشم نواز.
در یکی از مراکز فنی، دوخت لباس عروس را فراگرفتم و با کمک یکی از دوستان در این مغازه بالا نشین، که با دیزاین فوق العاده اش چشم هر زوج جوانی را خیره به خود می کرد و صد البته باید گفت که کم تر زوجی با دست پر از این مغازه خارج می شد، استخدام شده و حالا با حقوق هر ماهه ام خرج پدر اهل دود و خواهر اهل رویاهای کودکانه اش را می پردازم و صدایم هم در نمی اید.. ناله ام هم فریاد نمی شود… چرا که من عاشق زندگی در جوار خانواده ناقص و عاشق خواهر جان کوچکم بوده. بله خانواده مان ناقص است و تهی از رد و اثر مادر.. بله، من فقط عاشق خواهرم هستم و پدر نا اهلم سهمی در این حباب عاشقانه نداشته و ندارد.
- سلام. خیلی خوش اومدید.
دختر جوان که با دیدن ان تور و پارچه های قیمتی، چشمان رنگی اش وش زد و دست مرد جوان را در مشتش مشت؛ با صدایی زمزمه وار “سلامی” کرده و ژورنالی را تقاضا. :- چه طرحی مد نظرتون هست؟؟!
بدون توجه به پرسش دوستانه ام، ورق به ورق ان کاغذ های روغنی را ورق زد و در اخر با بد سلیقگی تمام، یکی از ان مدل های بسیار ساده را گزینش و داماد بیچاره را در همین اول زندگی با ان قیمت نجومی دل زده و اخمانش را درهم و لبانش را فشرده و من دیگر در کنارشان نماندم تا ببینم ان جر و بحث به تدریج شدت یافته را.
جعبه مداد رنگی را در دست جا به جا و کلید را چرخانده و با قدم هایی بلند و لبی خندان وارد خانه شده و نفس کشیدم هوای گرم اما نا مطبوع ان کاشانه کوچک را. با دیدن مرد خانه، در کنج ترین کنج خانه، در جوار بخاری شعله بالا… با دیدن خاموشی ان جعبه جادویی و نبودن پری در دور و اطراف؛ چهره خسته اما گشاده رویم را با اخمی غلیظ ظلمات بخشیده و پس از سلامی زیر لب و گرفتن جوابی سرخوشانه و از تَن کشیدن لباس های زمستانی؛ خبر گرفتم از دختر شش ساله اش:- پس پری کجاست؟!!.. این چرا خاموشه؟

عکس دختر , عکس دختر ایرانی , عکس ایرانی , عکس بازیگران ایرانی , عکس بازیگر ایرانی, عکس زنان ایرانی, عکس زیباترین دختر ایرانی, عکس پسر ایرانی, عکس پسران ایرانی ، u;s nojv , u;s nojv hdvhkd , u;s hdvhkd

:: بازدید از این مطلب : 804
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 7 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عکس دختر ایرانی

نام رمان : بهتان

نویسنده : Sergeant کاربر انجمن نودهشتیا

حجم کتاب : ۵٫۱ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۱٫۰ (کتابچه) – ۰٫۳ (ePub) – اندروید ۰٫۹ (APK)

ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK

تعداد صفحات : ۵۵۰

خلاصه داستان :

آتریسا، انقدر مغرور و سرد و بی تفاوته که حتی اسم احساسی رو که در برابر این مرد شکل می گیره نمی دونه! در حال کلنجار با خودش متوجه می شه که مردی که بهش علاقه داره، از جنس مخالف بیزاره…

قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)

پسورد : www.98ia.com

منبع : wWw.98iA.Com

با تشکر از Sergeant عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

دانلود کتاب برای کلیه ی گوشی های موبایل (نسخه PDF)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)

 

قسمتی از متن رمان :

زیر لب غر زدم:
- اوووه… خدایا!
و به شدت، با لبه های شال سفیدم، صورتم رو باد زدم. داشتم از گرما خفه میشدم. کلاه لبه دارم رو از روی سرم برداشتم که شالم، لیز خورد و روی شونه هام افتاد.
موهام از عرق خیس خیس بود. حتی پشت پلکهام هم خیس بود..
عینک آفتابی بزرگم رو روی صورتم جا به جا کردم.
- پووووف.. لعنت به این هوا..
رزالین که سعی میکرد، با تند راه رفتن همگامم قدم برداره، گفت:
- لعنت به تو که اینجا رو انتخاب کردی.
با پوزخند جواب دادم:
- احمق جون این تنها شهری بود که ندیده بودیم.
مکثی کردم و ادامه دادم:
- در ضمن، مگه من میدونستم این موقع سال اینجا، اینطوری جهنمه؟
شونه ای بالا انداخت. من هم دیگه ادامه ندادم و دوباره، به شدت مشغول باد زدن خودم شدم.
از شدت گرما، در حال سوختن بودم. آفتاب مستقیم میتابید. دوباره دو طرف شالم رو با دستهام گرفتم و به شدت لبه هاش رو که توی دستم بود، تکون دادم.
فایده ای نداشت. هنوز بدنم داغ بود.
حالم داشت از گرما به هم میخورد. هوا به شدتی داغ بود که اگر روی یه تیکه سنگ، تخم مرغ میشکستیم، در جا نیمرو میشد.
لبهام خشک خشک شده بود. بطری آبم رو برداشتم و یک دفعه سر کشیدم. معده ام یخ کرد و برای لحظه ای خنک شدم.
دستهام از گرما پوسته شده بود. دستی به موهام که از عرق، خیس بود، کشیدم و دسته ای رو که تا روی چونه ام، از شال بیرون زده بود، دوباره به زیر شال فرستادم.
دیانا کنار گوشم غر زد:
- لعنت به تو با این شهر پیشنهادیت.
فکر کردم:
- امروز همه به من لعنت می فرستند..خدا به خیر بگذرونه.

عکس دختر , عکس دختر ایرانی , عکس ایرانی , عکس بازیگران ایرانی , عکس بازیگر ایرانی, عکس زنان ایرانی, عکس زیباترین دختر ایرانی, عکس پسر ایرانی, عکس پسران ایرانی ، u;s nojv , u;s nojv hdvhkd , u;s hdvhkd

:: بازدید از این مطلب : 745
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 7 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عکس دختر ایرانی

نام رمان : هم روزگار

نویسنده : Razieh.A کاربر انجمن نودهشتیا

حجم کتاب : ۲٫۳ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۰٫۸ (کتابچه) – ۰٫۳ (ePub) – اندروید ۰٫۶ (APK)

ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK

تعداد صفحات : ۲۰۹

خلاصه داستان :

رامش فکر می کرد که یک دختر معمولی است ، از یک خانواده معمولی و حتی سطح پایین. با مشکلات و وقایع روزمره ، از همین زندگی هایی که فراوان در اطرافمان جاری است. فکر می کرد که آدم های اطرافش همان هستند که نشان می دهند. اما با کمک گذشت زمان می فهمد هیچ کدام از آدم های مورد اعتمادش آنگونه که به نظرش می رسیدند ، نبودند. این روایتی از تغییر آدم های هم روزگار ماست...

قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)

پسورد : www.98ia.com

منبع : wWw.98iA.Com

با تشکر از Razieh.A عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

دانلود کتاب برای کلیه ی گوشی های موبایل (نسخه PDF)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)

 

قسمتی از متن رمان :

همیشه همینطورست ، همیشه کوتاه می آیم. مدارا می کنم که اوضاع بدتر نشود .
توی پارک مزخرفی هستم و منتظرم بهمن را ببینم. بهمن را علی آقا معرفی کرده ، هندوانه زیر بغلم گذاشت که :تو، جای خواهرم هستی و من که بدت رو نمیخوام! من جای خواهر خیلی ها هستم! اما همه شان برایم شوهر پیدا نمی کنند!
علی آقا کلی سفارش کرد، گفت بهمن پسرخاله اش هست و پسرخوبی است. بهمن کمی دیر کرده ، زشت نیست در قرار اول؟ از اول بدقولی؟
به مامان نگفتم. مامان گاهی خیلی بی تفاوت است اما اگر می گفتم، حتما بدبین می شد که چرا با مردی که نمی شناختم قرار گذاشته ام. مثل اغلب اوقات دارم فکر می کنم «رامش» یعنی شادی، خوشی، لذت، حظ ، آسودگی، آسایش، سرود…
اسمی که معنایش به زندگی من نمیخورد،به نظرخودم شاید به خاطر این اسمم رامش است که زود رام می شوم!
بهمن از راه می رسد ، می دانم که حدودا سی سال دارد ، به ظاهرش هم می خورد، چهره اش دوست داشتنی نیست ، آدمی نیست که به دلم بنشیند. روی همان نیمکت با فاصله کنارش می نشینم و بعد از سلام و احوالپرسی نگاهش صورت و اندامم را می کاود، مرد هیزی است؟ یا چون قصدمان ازدواج است…!
برای عوض کردن جو می پرسم :
- از خودتون بگین ، شغل تون چیه ؟ تحصیلاتتون؟
بهمن همان طور که نگاهش به سوی دو دختر درحال عبور،با لباس و آرایش جلف کشیده می شود، می گوید:
- دیپلم دارم، شغلم کمک پرستار!
این شغل را نمی دانم چیست ، اما گمان می کنم بی ارتباط با کارهای خدماتی بیمارستان ها نباشد. از نگاهش که برای دخترها دودو می زند، راحت می شود فهمید که مرد وفاداری نخواهد بود ، ضربه را آخر کار می زند ، وقتی که می گوید همسرش را چون زن بدی بوده طلاق داده و حالا تنهاست!
زن داشته؟ پس چرا علی نگفت ؟ میخواهم زودتر گفتگو را تمام کنم. بهمن مرد زندگی من نخواهد بود. هنوز انقدر جوان هستم که موقعیتهای بهتری از یک مرد هیز بیوه! داشته باشم.
بلند می شوم که بروم ، حتی نمی پرسد چطور می خواهم برگردم.

عکس دختر , عکس دختر ایرانی , عکس ایرانی , عکس بازیگران ایرانی , عکس بازیگر ایرانی, عکس زنان ایرانی, عکس زیباترین دختر ایرانی, عکس پسر ایرانی, عکس پسران ایرانی ، u;s nojv , u;s nojv hdvhkd , u;s hdvhkd

:: بازدید از این مطلب : 611
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 7 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عکس دختر ایرانی

نام رمان : گوش کن به چشم خود مرا !

نویسنده : narges#1365 کاربر انجمن نودهشتیا

حجم کتاب : ۵٫۶ (پی دی اف) – ۰٫۵ (پرنیان) – ۱٫۱ (کتابچه) – ۰٫۵ (ePub) – اندروید ۱٫۰ (APK)

ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK

تعداد صفحات : ۵۱۴

خلاصه داستان :

داستان درباره ی زنی به اسم نرگس هست که دو سال از فوت شوهرش میگذره… دوتا بچه داره و یه زندگی شاید آرام… تا اینکه با پیشنهاد نزدیک ترین دوستش که مشکل ناباروری داره، دنیاش دوباره تکون میخوره!
به دوستای عزیزش، معصوم و حامد بیش از اندازه مدیونه، ولی پذیرفتن باردار شدن اونم از حامد اصلا تو مخیله اش نمی گنجه… خلاصه بعد از ماجراهایی قبول میکنه…
چون یه پژوهشگر اجتماعیه، به بهانه ی یه تحقیق خارج از کشور، از ماه پنجم بارداریش به یکی از شهر های دور از خونه ش میره و دل از بچه هاش میکنه!
مشکلاتش از اونجایی شروع میشه، که عشق دوران نوجوانی ش که از قضا پسر عموش هست، اونو در موقعیتی نامناسب با شرایطی نامناسب تر میبینه!!

  قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)

پسورد : www.98ia.com

منبع : wWw.98iA.Com

با تشکر از narges#1365 عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

دانلود کتاب برای کلیه ی گوشی های موبایل (نسخه PDF)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)

 

قسمتی از متن رمان :

صدای معصوم مدام توی گوشم می پیچید….حرفهایی که برایم قابل هضم نبود وهر آن احتمال بالا آوردنشان را میدادم.دلم هوایِآزادمیخواست….کمی اکسیژن خالص…قلبم مدام میزد ونمی زد…پشت فرمان نشسته بودم وبه نقطه ای نامعلوم نگاه میکردم…..یاد ِروزهای در به دری ام افتادم…یاد گریه های پشت همین فرمان ….یاد هق زدن های بی پایان….یاد درد های این چند سال….!لابه لای افکارم ،مثل طعمه ای در تار عنکبوتی به دام افتاده،در خودم وصداهای بی معنی توی سرم تنیده در هم….فقط خیره نگاه میکردم….در انتظار بلعیده شدن.!چند ساعت بود که از معصوم جدا شده بودم…؟
چقدر دنبالم دویده بود….؟حامد چند بار به موبایلم زنگ زده بود…؟هیچ نمی دانستم…..پوکِ پوک شده بود تمام بدنم….به خودم آمدم وشماره ی مامان را گرفتم….بعد از سومین بوق:
-الو ….سلام مامان …میشه بری دنبال بچه ها…؟
-سلام ..چیزی شده نرگس؟؟
-خوبم….کاری پیش اومد،فکر نکنم به موقع برسم.
-باشه میرم ولی نگرانم کردی!مراقبِ خودت باش!
-باشه مامان….هستم.خدافظ….راستی …شاید ناهار نیام خونه!
-سعی میکنم یه جوری قانعشون کنم..خدافظ.
گوشی را که قطع کردم ،به سمت پارکی در نقطه ای نامعلوم از شهر به راه افتادم …ساعتها گذشت…نه ناهار خوردم ونه حتی جرعه ای آب….در ان هوای سرد پاییزی سرم داغ بود وگلویم خشک….زبانم مثل تکه چوبی خشک در دهانم معلق بود….توان تکان دادنش را نداشتم.حرفهای معصوم را کلمه به کلمه برای خودم تکرار کردم وباز هم فروریختم…این همه تنهایی را گریستم وهق زدم وبعد از دوسال دوباره شانه هایم شکست….دوباره نه ،صد باره چراغ روی صفحه گوشی روشن شد وعکس معصوم وحامد روی آن نمایان….لبخند هر دویشان را دوست داشتم….اصلا عاشق همین لبخند های همیشگی شان شده بودم….

عکس دختر , عکس دختر ایرانی , عکس ایرانی , عکس بازیگران ایرانی , عکس بازیگر ایرانی, عکس زنان ایرانی, عکس زیباترین دختر ایرانی, عکس پسر ایرانی, عکس پسران ایرانی ، u;s nojv , u;s nojv hdvhkd , u;s hdvhkd

:: بازدید از این مطلب : 589
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 7 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عکس دختر ایرانی

نام رمان : در گذر از رنج ها

نویسنده : ILoveTaylor کاربر انجمن نودهشتیا

حجم کتاب : ۹٫۳ (پی دی اف) – ۰٫۸ (پرنیان) – ۱٫۴ (کتابچه) – ۰٫۷ (ePub) – اندروید ۱٫۳ (APK)

ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK

تعداد صفحات : ۸۰۴

خلاصه داستان :

سارا دادمهر دختری نوزده ساله است … دختری که شخصیت اصلی این رمان را به عهده داره و داستان از زبان او بازگو میشه… تا بهتر به عمق تنهایی هاش… غم هاش… مبارزه هاش در مقابل سختی ها… جدایی ها و حتی خوشحالی و خوشبختی هاش ، پی ببرید… دختری که با اراده و صبر در مقابل یه زندگی سخت که اول تقدیر و بعد به خواسته ی برادرش سر راهش قرار گرفت ، ایستاد و مردانه جنگید و ثابت کرد که هیچ زنی از جنس مخالفش که همیشه از اول تا ابد تو گُوششان خواندند :
( مردها شیرند ، مثل شمشیرند )
کمتر نیستند… چه بسا بهتر و قوی تر و برنده تر از شمشیر هم عمل می کنند و می توانند دنیا را تکان بدهند…

قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)

پسورد : www.98ia.com

منبع : wWw.98iA.Com

با تشکر از ILoveTaylor عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

دانلود کتاب برای کلیه ی گوشی های موبایل (نسخه PDF)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)

 

قسمتی از متن رمان :

همیشه فصل ها و روزهای خدا را با خوب و بدش دوست داشتم و به خاطر این نعمت ها ، حتی اگر کم بود خدا را سپاسگزار بودم… بوی پاییز و خنکی هوایی که جان و روحم را طراوت می بخشید ، برایم اهمیت بیشتری داشت و از همه مهمتر باز شدن مدارس همانا و شیطنت های بچه گانه ، با دختران هم سن و سالم همانا… که در ما شور جوانی و بی خیالی جوانه می زد و می اندیشیدم که امسال نیز در آرامشی شیرین خواهد گذشت… اما چه اندیشه ای عبث…
تمام هیاهو و خوشحالیم در کنار دوستانی که با شیطنت و بازیگوشی به دور از چشم دبیران ، نمی توانستیم بر شیطنت هایمان سر پوش خاموشی بگذاریم ، می گذشت… سال آخر دبیرستان بودم و باید حتماً امسال دیپلم می گرفتم وگرنه با تنبیه سخت پدر که همان ازدواج بود , دست و پنجه نرم میکردم…
عده ای از شاگردان غبطه ی اندام متناسب و چهره ی خوش ترکیبم را می خوردند… این اندام و چهره ی زیبا را از مادرم به ارث برده بودم… مادرم زنی بود بسیار زیبا ، با قد و اندام بلند و کشیده ، که همین خصوصیتش ، چشم مردان فامیل به او بود ، و زنان فامیل با دیدن مادرم ، در دل نهال بخل و حسد را می پروراندند… ولی چشمانم که به رنگ آبی بود به چشمان شفاف و مهربان پدرم رفته بود که همین چشم ها زیباییم را بیشتر به رخ می کشید…
ما یک خانواده ی چهار نفره بودیم که تشکیل شده از پدر و مادر ، خودم و برادرم فرهاد که پنج سالی از من بزرگتر بود.. برادری که همیشه می خواست مرا زیر سلطه ی خود بگیرد… ولی بعضی وقت ها کنترلم را از دست می دادم و رو در رویش می ایستادم… او هم عصبانی میشد و زمین و زمان را به هم می دوخت ، تا بالاخره من طبق همیشه کوتاه می آمدم و با یه عذر خواهی اجباری جنجال را خاموش میکردم… اما چه خاموش کردنی…! این حس نفرت توی دلم شعله ور بود و کینه روی کینه می کاشتم ، آن هم نه با آب حیات ، بلکه با آتش و خون به این نهال نو پا جراًت بزرگ شدن می دادم تا برای همیشه کینه از برادرم را در عمق دلم بپرورانم تا به وقتش بتوانم با همین شعله ها ، زندگیش را به آتش بکشم…
حتماً با خودتان می گویید عجب دختر کینه جویی… چطور خواهری می تواند این همه از تنها برادرش متنفر باشد…؟؟ الان برای قضاوت زود است… در طول داستان می فهمید که حق با کی بود و چرا من با این همه کینه پا به دوران جوانیم گذاشتم…

عکس دختر , عکس دختر ایرانی , عکس ایرانی , عکس بازیگران ایرانی , عکس بازیگر ایرانی, عکس زنان ایرانی, عکس زیباترین دختر ایرانی, عکس پسر ایرانی, عکس پسران ایرانی ، u;s nojv , u;s nojv hdvhkd , u;s hdvhkd

:: بازدید از این مطلب : 645
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 7 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عکس دختر ایرانی

 

 

 

با سلام

بازدید کننده گرامی برای دیدن عکسهای بهتر

و جدیدتر به آدرس زیر مراجعه کنید

 

 

www.piclove.ir

 

مشکل سایت حل شد

از این به بعد به آدرس بالا برای دیدن عکسها مراجعه فرمایید


عکس دختر , عکس دختر ایرانی , عکس ایرانی , عکس بازیگران ایرانی , عکس بازیگر ایرانی, عکس زنان ایرانی, عکس زیباترین دختر ایرانی, عکس پسر ایرانی, عکس پسران ایرانی ، u;s nojv , u;s nojv hdvhkd , u;s hdvhkd

:: بازدید از این مطلب : 589
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : 7 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عکس دختر ایرانی

 

در ادامه مطلب

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عکس دختر , عکس دختر ایرانی , عکس ایرانی , عکس بازیگران ایرانی , عکس بازیگر ایرانی, عکس زنان ایرانی, عکس زیباترین دختر ایرانی, عکس پسر ایرانی, عکس پسران ایرانی ، u;s nojv , u;s nojv hdvhkd , u;s hdvhkd

:: بازدید از این مطلب : 614
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 7 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عکس دختر ایرانی

 

در ادامه مطلب

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عکس دختر , عکس دختر ایرانی , عکس ایرانی , عکس بازیگران ایرانی , عکس بازیگر ایرانی, عکس زنان ایرانی, عکس زیباترین دختر ایرانی, عکس پسر ایرانی, عکس پسران ایرانی ، u;s nojv , u;s nojv hdvhkd , u;s hdvhkd

:: بازدید از این مطلب : 522
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 7 شهريور 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : عکس دختر ایرانی

 

در ادامه مطلب

 

 

 

 

 

 

 

 

عکس دختر , عکس دختر ایرانی , عکس ایرانی , عکس بازیگران ایرانی , عکس بازیگر ایرانی, عکس زنان ایرانی, عکس زیباترین دختر ایرانی, عکس پسر ایرانی, عکس پسران ایرانی ، u;s nojv , u;s nojv hdvhkd , u;s hdvhkd

:: بازدید از این مطلب : 592
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 7 شهريور 1394 | نظرات ()